آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

امید من آیدین

یلدای 97 !

دیروز که به وبلاگ دوستان سر زدم دو تا کشف مهم داشتم : یکی اینکه مطلب شب یلدا رو فراموش کردم بزارم 😂 بعدش چالش عکس نی نی وبلاگ که متاسفانه ازش جا موندم. حالا با تاخیر دو ماهه شب یلدای امسال ما : بخاطر شیطنت های آوینا بلا سفره شب یلدا رو وقتی که اون خواب بود چیدم که بتونم چندتا عکس بگیرم. به محض اینکه بیدار شد هجوم آورده بود سمت کرسی و خلاصه از هرچیزی یکی برمیداشت و میخورد 😂 چون دیگه واقعا قابل کنترل نبود بعد از عکس گرفتن فوری ، ما هم شروع به خوردن خوراکی ها کردیم و بزم شب یلدای ما نیم ساعت بیشتر دوام نداشت و مجبور به جمع کردن بساط شب یلدا شدم. عمرتون صد شب یلدا مامان قربونتون قشنگای من 😇   ...
28 بهمن 1397

آیدین در پیست اسکی

امسال با وجود بهتر شدن بارشها نسبت به سال قبل هنوز یه برف حسابی نیومد که روی زمین بشینه و آیدین همچنان در حسرت ساختن آدم برفی و برف بازی بود. بابایی زحمت کشید و بردمون پیست اسکی. آیدین و آوینا از دیدن این همه برف ذوق زده شدن و کلی بازی و آدم برفی و .... آوینا بلا همش برف میخورد 😅خلاصه خیلی خوش گذشت . جای دوستان خالی   ...
20 بهمن 1397

آیدین لباس فروش

زمستون امسال واقعا سرد بود مخصوصا واسه ما تو بام ایران. البته این سختی واسه بچه ها بیشتره، چون مجبورن خونه باشن و کمتر بیرون برن.البته آیدین جونم دو بار رفت خانه بازی که تنوع باشه ولی بیشتر اوقات خونه ایم مخصوصا بخاطر آوینا خانم گلدختر قشنگم.بعضی روزها میگه حوصلم سرمیره و منم با کتاب خوندن و بازی مشغولش میکنم.فوتبال بازی میکنه و تو این مدت هم نقاشیش خیلی پیشرفت کرده چون اکثر اوقات میگم برو نقاشی بکش.ان شاءالله از نقاشی هاش چندتا میزارم.یه روزم گفتم بیا لباس فروشی کن.گفت چطوری؟! منم براش ابزار کار فراهم کردم و چند دست لباسم ازش خریدم.😀   ...
13 بهمن 1397

کمک مامان

آیدین عزیزم یه روز به طور اتفاقی اومد کمک مامان و سبزی پاک کرد با اینکه اصلا سبزی هم نمیخورد. چون اولین بارش بود نعنا رو دادم برام برگ کنه. خیلی جالبه که بعد از اون روز سبزی خور شده مخصوصا ریحون دوست داره و همراه غذاش میخوره.قربونت بشم پسر قشنگم ان شاءالله در زندگی آیندت هم به خانومت تو کارهای خونه کمک کنی و روسفیدم کنی   (البته بهش گفتم من سرم شلوغه و کارهام زیاده ، آیدینم بعضی وقتها وسایلشو خودش جمع میکنه و میگه مامانی تو سرت شلوغه) سعی کنین از سنین پایین بچه رو تو کارهای خونه شرکت بدین. هم مسئولیت پذیر میشن ، هم مستقل بار میان و هم در آینده برای زندگیشون مفیده مخصوصا پسربچه ها ...
22 آبان 1397

پادشاه فصلها پاییز

امروز برای واکسن یکسالگی آویناجون رفتیم مرکز بهداشت.فداش بشم خانوم کوچولو که به چشم برهم زدنی یکساله شد . آقا آیدین هم همراه ما بود.بعد از انجام واکسن رفتیم سراغ بینایی سنجی آیدین. خداروشکر وضعیت چشمهاش خوب بود و داخل حیاط مرکز چندتا عکس قشنگ انداختیم. مامان جون برای تو و خواهر قشنگت و بابایی عزیز به اندازه تمام برگهای پاییزی آرزوی شادی و سلامتی دارم.الهی همه ناراحتی ها و غصه ها مثل برگهای پاییزی از زندگیمون جدا بشن . فداتون    ...
21 آبان 1397

کبوتر

دیروز رفته بودیم خونه مادرجون و آیدین رفت تو کوچه  خاک بازی کنه که مادرجون دیده دیر کرده رفته بیرون و آیدین به مادرجون گفته اگه گفتی چی پیدا کردم؟! این کبوتر رو پیدا کرده!متوجه شدیم نمیتونه پرواز کنه و فکر  کردیم پاهاش مشکل داره. آیدینم بهش آب داد و باهاش بازی کرد.وقتی اومدیم خونه به بابایی گفت این دوست منه.بابایی متوجه شد بالهاش رو چسب زدن و دمش رو  هم کوتاه کردن تا نپره! علتش رو نمیدونیم. شب هم گذاشتنش پشت بخاری و آیدین بهش غذا و آب میداد و میگه باید بزارمش تو قفس تا پدر مادرش بیان پیداش کنن. قرار شد فردا بابایی بالهاش رو باز کنه و آزادش کنه.البته اگه آیدین راضی بشه. ...
10 آبان 1397

هلو چینی

کار تابستونی آیدین و جمع کردن هلو و بار زدن به ماشین. یه روز خاطره انگیز با زهرا و تینا در مزرعه.کلی گل بازی و خاک بازی و بادوم و انگور و هلو خوردن . الهی محصولت هر سال پربارتر و قیمتش بالاتر ...
13 شهريور 1397

تولدت مبارک

آیدین عزیزم 4 ساله شدی و من این گذر زمان رو باور نمیکنم.واقعا 4 سال گذشت از بودنت تو زندگی من و بابایی و خداروشکر بخاطر داشتنت.این روزها گذشت زمان برام عجیبه و به بابایی میگم کاش تو این موقعیت و این روزها که هستیم، سالها طول بکشه و ما شما رو تو همین سن چندین سال داشته باشیم و از بودنتون لذت ببریم.ولی افسوس که عمرمون مثل برق و باد میگذره و اینم آرزویی بیش نیست. تنتون سالم و دلتون شاد.الهی لحظه لحظه عمرت پر از خوشبختی باشه عزیز دل مامان. تولدت مبارک  اینم کادوهای تولدت.ابزار نجاری که عاشقش بودی اینم لوگو برای کاردستی .با هم درستش کردیم اینا هم ماشین. جز؛ جدایی ناپذیر کادوی آیدین ​الهی 120 سالگیتو جشن بگیری عزیز ...
13 شهريور 1397

تابستان 97

تابستان امسال گرم بود و آیدین هر جا میرفت دنبال فرصت آب بازی بود .علاقه مشترک تمام بچه ها.بازم خداروشکر ما خنک ترین شهر کشور زندگی میکنیم.خدا به داد بقیه هموطنان مخصوصا اهوازی های عزیز برسه.تابستون امسال فرصت خوبی برای تمرین صرفه جویی بود.آیدین هر موقع میخاست شیر آب رو باز میکنه بهش تذکر میدادم ایران کشوری کم آب است و این دیگه ملکه ذهنش شده و به دیگران هم تذکر میداد.در مورد برق هم همینطور .حتی بعضی وقتا که من و بابایی حواسمون نباشه میاد و لامپ اضافی ها رو خاموش میکنه و میگه الان که روزه چرا لامپ روشن کردین.باید همه با هم صرفه جویی کنیم بخاطر آینده گلهای زندگیمون.امیدوارم با مدیریت مصرف فردای بهتری در انتظار عزیزانمون باشه. ...
22 مرداد 1397