آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

امید من آیدین

کمد بازی

بچه ها هر چند وقت یکبار به یه چیزی گیر میدن و آدم رو حسابی کلافه میکنن تا ولش کنن. آیدین یه مدت به کمد دیواری گیر داده بود.طبقه زیرین رختخواب بود و هر روز میرفت تمام کمد رو خالی میکرد بیرون و اسباب بازی پر میکرد و توش بازی میکرد. تازه خواهر کوچولوشم با خودش همراه کرده بود.منم باید هر روز حرص میخوردم و رختخوابها رو جمع میکردم. میگم آیدین جان تو که میدونی مامان سرش شلوغه خیلی کار داره چرا اینجوری میکنی؟جواب میده مامان آیدین خیلی فرزه خودش جمع میکنه   کدوم جمع کردن؟! تا اینکه تصمیم گرفتم به رسم قدیم که آیدین تازه راه افتاده بود و همه کابینتها  رو بسته بودم ، کمد رو هم ببندم. چند بار چاقو آورد که نخ رو پاره کنه ترسوندمش که دست...
21 مرداد 1397

کاردستی

اینم هنرنمایی های جدید آیدین . از این شاه کارها که میکنه خیلی ذوقم میشه   همه مامانا اینجورین یا فقط من اینجورم؟!  این تانک هست که ازش گلوله هم شلیک شده  اینم هواپیما . ای جانم قربونت برم مامانی  اینم ربات آیدین ! ...
21 مرداد 1397

شن بازی

یکی از روزهای تابستون آیدین رو برده بودم خانه بازی و بیشتر مدت آیدین مشغول شن بازی بود.به بابایی پیشنهاد دادم وقتی رفتیم باغ از کنار رودخونه براش ماسه بیاریم و بساط شن بازی رو تو خونه براش آماده کنیم. بابایی هم براش این کار رو انجام داد و آیدین حسابی مشغول شده بود. تا اینکه از سر شیطنت شن ها رو میریخت تو راه پله و کار من شده بود جارو کردن  فعلا بابایی شن ها رو جمع کرده تا هم فضای مناسبش رو پیدا کنیم و هم مجددا شن بیاریم.آخه بیشترش جارو شده و رفته     پ ن :واقعا متاسفم برای اون عمه و عمو که برادرزاده شون رو ندیدن و میان از وبلاگ عکساشون رو برمیدارن. ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی  تو بمان و دگران وا...
20 مرداد 1397

بهار 97

آیدین در دید و بازید عید آیدین در سیزده بدر آیدین رفته کنگر چینی ( البته ماشین بازی ) عیدت مبارک پسر گلم. همیشه به تفریح الهی پسند یادت نره دوست من  ...
5 ارديبهشت 1397

بی خوابی

عزیزکم چندروزه که کمردرد دارم و به سختی تو و آوینا رو جمع و جور میکنم.شبها راحت نمیتونم بخوابم.امشب هم از ساعت 3 بیدار شدم و یه سر بهت زدم .یه مدته شبها اتاق خودت و تنها میخوابی.ولی امشب در اتاق رو که باز کردم متوجه شدی و گفتی مامانی من تنهام.منم گفتم بیا پیش بابایی بخواب و بالش و پتو رو آوردم و تو خوابیدی.ولی بی خوابی زده سرم و به وبلاگت یه سری زدم.وبلاگ دوستان رو سر زدم و ممنون بابت نظراتشون.سن شمار رو که دیدم امروز سه سال و 8 ماهه شدی. از ذوق تصمیم گرفتم برات بنویسم.صدای اذان هم اومد و من همچنان بیدار.الهی خدا همیشه نگهدارت باشه و مهمون دلت.قشنگم دلت رو به خدا بسپار تا هیچ وقت تنها نباشی   ...
2 ارديبهشت 1397

برف بازی

خداروشکر زمستون سال گذشته حداقل چند روز برف اومد که آیدین برف بازی کنه.پشت پنجره به بیرون نگاه می کرد و منتظر اومدن برف بود تا بره بیرون.اینم روز مراقبت آویناجون بود که با بابایی رفتیم مرکز بهداشت و آیدین برف بازی کرد. خدایا باران رحمتت رو از ما دریغ نفرما.آمین   ...
17 فروردين 1397