آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

امید من آیدین

طبیعت گردی

آخرای سال قبل و امسال شکر خدا بارندگی های خوبی داشتیم و همه جا سرسبز و زیبا شده. هرچند نسبت به سال قبل هنوز هوا آنچنان گرم نشده و شکوفه ها با تاخیر باز شدن.چشمه ها و رودهایی که سالهای قبل خشکیده بودن جون تازه ای گرفتن و باصفا شدن.امیدوارم امسال بتونیم زیاد به طبیعت سر بزنیم و از این نعمت های الهی بهره مند بشیم.بچه ها هم حسابی لذت ببرن. اینم چکش چوبی آیدین که پیداش کرد   ...
18 فروردين 1398

عید 98

باز هم یکسال دیگه از عمرمون میگذره و یه بهار دیگه یادآوری میکنه که زمستون رفتنیه و بعد از سختی و سردی بالاخره بهار هم میرسه.ای کاش گذر این سالها براتون همراه با خوشبختی و دلخوشی باشه و هزار تا از این بهارها رو ببینید و دلتون شاد شاد عزیزای دل مامان 😘 با اینکه سال تحویل بعد از نیمه شب بود ولی آیدین و آوینا هردوتا بیدار بودن و دور سفره هفت سین عیدمون رو شروع کردیم. ان شاءالله که سال جدید سرشار از سلامتی و عافیت باشه و همه به آرزوهامون برسیم. آیدین با مداد شمعی تخم مرغ رنگی درست کرد    ...
6 فروردين 1398

سفرنامه کیش

زمستون امسال تصمیم گرفتیم که یه سفر به کیش داشته باشیم چون ان شاءالله سال بعد آیدین جون پیش دبستانی میره و ما نمیتونیم جایی بریم.تا اینکه بابایی زحمت کشید و برای 13 اسفند بلیط تهیه کرد و همه با هم آماده سفر شدیم. طبق روال معمول بیشتر پروازها، متاسفانه پرواز ما هم تاخیر داشت و بجای 3 و سی دقیقه بعدازظهر ساعت 5و 35 دقیقه عصر پرواز کرد و دیگه بچه ها حسابی کلافه شدن و به هر روشی بود تو فرودگاه مشغولشون کردیم تا حرکت کنیم. آیدین کنار پنجره نشست و بیرون رو تماشا میکرد ولی چون خسته شده بود بعد از مدتی خوابید. ما هم وقتی به جزیره زیبای کیش رسیدیم شب بود و تا اسکان تو هتل انجام بشه ساعت 8 شب شد و بعد از خوردن شام خوابید...
6 فروردين 1398

برف نو سلام سلام

برف نو،برف نو،سلام سلام.بنشین خوش نشسته ای بر بام.پاکی آوردی ای امید سپید.همه آلودگیست این ایام. خداروشکر یه برف حسابی اومد و آیدین تو خونه برف بازی کرد و همراه زهرا و آوینا آدم برفی درست کردند.   ...
10 اسفند 1397

ممنون بابایی

بابایی زحمت کشیده واسه بچه ها هدیه خریده.وای که چقدر خوشحال شدن.کلی بدو بدو کردن. آیدین که شب کیفش رو گذاشت کنار خودش و باهاش خوابید.الهی دلتون همیشه خوش باشه مامان جون.قربونتون برم که با چیزای کوچیک اینقدر خوشحال میشین 🤗   ...
8 اسفند 1397

یلدای 97 !

دیروز که به وبلاگ دوستان سر زدم دو تا کشف مهم داشتم : یکی اینکه مطلب شب یلدا رو فراموش کردم بزارم 😂 بعدش چالش عکس نی نی وبلاگ که متاسفانه ازش جا موندم. حالا با تاخیر دو ماهه شب یلدای امسال ما : بخاطر شیطنت های آوینا بلا سفره شب یلدا رو وقتی که اون خواب بود چیدم که بتونم چندتا عکس بگیرم. به محض اینکه بیدار شد هجوم آورده بود سمت کرسی و خلاصه از هرچیزی یکی برمیداشت و میخورد 😂 چون دیگه واقعا قابل کنترل نبود بعد از عکس گرفتن فوری ، ما هم شروع به خوردن خوراکی ها کردیم و بزم شب یلدای ما نیم ساعت بیشتر دوام نداشت و مجبور به جمع کردن بساط شب یلدا شدم. عمرتون صد شب یلدا مامان قربونتون قشنگای من 😇   ...
28 بهمن 1397

آیدین در پیست اسکی

امسال با وجود بهتر شدن بارشها نسبت به سال قبل هنوز یه برف حسابی نیومد که روی زمین بشینه و آیدین همچنان در حسرت ساختن آدم برفی و برف بازی بود. بابایی زحمت کشید و بردمون پیست اسکی. آیدین و آوینا از دیدن این همه برف ذوق زده شدن و کلی بازی و آدم برفی و .... آوینا بلا همش برف میخورد 😅خلاصه خیلی خوش گذشت . جای دوستان خالی   ...
20 بهمن 1397

آیدین لباس فروش

زمستون امسال واقعا سرد بود مخصوصا واسه ما تو بام ایران. البته این سختی واسه بچه ها بیشتره، چون مجبورن خونه باشن و کمتر بیرون برن.البته آیدین جونم دو بار رفت خانه بازی که تنوع باشه ولی بیشتر اوقات خونه ایم مخصوصا بخاطر آوینا خانم گلدختر قشنگم.بعضی روزها میگه حوصلم سرمیره و منم با کتاب خوندن و بازی مشغولش میکنم.فوتبال بازی میکنه و تو این مدت هم نقاشیش خیلی پیشرفت کرده چون اکثر اوقات میگم برو نقاشی بکش.ان شاءالله از نقاشی هاش چندتا میزارم.یه روزم گفتم بیا لباس فروشی کن.گفت چطوری؟! منم براش ابزار کار فراهم کردم و چند دست لباسم ازش خریدم.😀   ...
13 بهمن 1397