آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

امید من آیدین

کمک مامان

آیدین عزیزم یه روز به طور اتفاقی اومد کمک مامان و سبزی پاک کرد با اینکه اصلا سبزی هم نمیخورد. چون اولین بارش بود نعنا رو دادم برام برگ کنه. خیلی جالبه که بعد از اون روز سبزی خور شده مخصوصا ریحون دوست داره و همراه غذاش میخوره.قربونت بشم پسر قشنگم ان شاءالله در زندگی آیندت هم به خانومت تو کارهای خونه کمک کنی و روسفیدم کنی   (البته بهش گفتم من سرم شلوغه و کارهام زیاده ، آیدینم بعضی وقتها وسایلشو خودش جمع میکنه و میگه مامانی تو سرت شلوغه) سعی کنین از سنین پایین بچه رو تو کارهای خونه شرکت بدین. هم مسئولیت پذیر میشن ، هم مستقل بار میان و هم در آینده برای زندگیشون مفیده مخصوصا پسربچه ها ...
22 آبان 1397

پادشاه فصلها پاییز

امروز برای واکسن یکسالگی آویناجون رفتیم مرکز بهداشت.فداش بشم خانوم کوچولو که به چشم برهم زدنی یکساله شد . آقا آیدین هم همراه ما بود.بعد از انجام واکسن رفتیم سراغ بینایی سنجی آیدین. خداروشکر وضعیت چشمهاش خوب بود و داخل حیاط مرکز چندتا عکس قشنگ انداختیم. مامان جون برای تو و خواهر قشنگت و بابایی عزیز به اندازه تمام برگهای پاییزی آرزوی شادی و سلامتی دارم.الهی همه ناراحتی ها و غصه ها مثل برگهای پاییزی از زندگیمون جدا بشن . فداتون    ...
21 آبان 1397

کبوتر

دیروز رفته بودیم خونه مادرجون و آیدین رفت تو کوچه  خاک بازی کنه که مادرجون دیده دیر کرده رفته بیرون و آیدین به مادرجون گفته اگه گفتی چی پیدا کردم؟! این کبوتر رو پیدا کرده!متوجه شدیم نمیتونه پرواز کنه و فکر  کردیم پاهاش مشکل داره. آیدینم بهش آب داد و باهاش بازی کرد.وقتی اومدیم خونه به بابایی گفت این دوست منه.بابایی متوجه شد بالهاش رو چسب زدن و دمش رو  هم کوتاه کردن تا نپره! علتش رو نمیدونیم. شب هم گذاشتنش پشت بخاری و آیدین بهش غذا و آب میداد و میگه باید بزارمش تو قفس تا پدر مادرش بیان پیداش کنن. قرار شد فردا بابایی بالهاش رو باز کنه و آزادش کنه.البته اگه آیدین راضی بشه. ...
10 آبان 1397

هلو چینی

کار تابستونی آیدین و جمع کردن هلو و بار زدن به ماشین. یه روز خاطره انگیز با زهرا و تینا در مزرعه.کلی گل بازی و خاک بازی و بادوم و انگور و هلو خوردن . الهی محصولت هر سال پربارتر و قیمتش بالاتر ...
13 شهريور 1397

تولدت مبارک

آیدین عزیزم 4 ساله شدی و من این گذر زمان رو باور نمیکنم.واقعا 4 سال گذشت از بودنت تو زندگی من و بابایی و خداروشکر بخاطر داشتنت.این روزها گذشت زمان برام عجیبه و به بابایی میگم کاش تو این موقعیت و این روزها که هستیم، سالها طول بکشه و ما شما رو تو همین سن چندین سال داشته باشیم و از بودنتون لذت ببریم.ولی افسوس که عمرمون مثل برق و باد میگذره و اینم آرزویی بیش نیست. تنتون سالم و دلتون شاد.الهی لحظه لحظه عمرت پر از خوشبختی باشه عزیز دل مامان. تولدت مبارک  اینم کادوهای تولدت.ابزار نجاری که عاشقش بودی اینم لوگو برای کاردستی .با هم درستش کردیم اینا هم ماشین. جز؛ جدایی ناپذیر کادوی آیدین ​الهی 120 سالگیتو جشن بگیری عزیز ...
13 شهريور 1397

تابستان 97

تابستان امسال گرم بود و آیدین هر جا میرفت دنبال فرصت آب بازی بود .علاقه مشترک تمام بچه ها.بازم خداروشکر ما خنک ترین شهر کشور زندگی میکنیم.خدا به داد بقیه هموطنان مخصوصا اهوازی های عزیز برسه.تابستون امسال فرصت خوبی برای تمرین صرفه جویی بود.آیدین هر موقع میخاست شیر آب رو باز میکنه بهش تذکر میدادم ایران کشوری کم آب است و این دیگه ملکه ذهنش شده و به دیگران هم تذکر میداد.در مورد برق هم همینطور .حتی بعضی وقتا که من و بابایی حواسمون نباشه میاد و لامپ اضافی ها رو خاموش میکنه و میگه الان که روزه چرا لامپ روشن کردین.باید همه با هم صرفه جویی کنیم بخاطر آینده گلهای زندگیمون.امیدوارم با مدیریت مصرف فردای بهتری در انتظار عزیزانمون باشه. ...
22 مرداد 1397

کمد بازی

بچه ها هر چند وقت یکبار به یه چیزی گیر میدن و آدم رو حسابی کلافه میکنن تا ولش کنن. آیدین یه مدت به کمد دیواری گیر داده بود.طبقه زیرین رختخواب بود و هر روز میرفت تمام کمد رو خالی میکرد بیرون و اسباب بازی پر میکرد و توش بازی میکرد. تازه خواهر کوچولوشم با خودش همراه کرده بود.منم باید هر روز حرص میخوردم و رختخوابها رو جمع میکردم. میگم آیدین جان تو که میدونی مامان سرش شلوغه خیلی کار داره چرا اینجوری میکنی؟جواب میده مامان آیدین خیلی فرزه خودش جمع میکنه   کدوم جمع کردن؟! تا اینکه تصمیم گرفتم به رسم قدیم که آیدین تازه راه افتاده بود و همه کابینتها  رو بسته بودم ، کمد رو هم ببندم. چند بار چاقو آورد که نخ رو پاره کنه ترسوندمش که دست...
21 مرداد 1397

کاردستی

اینم هنرنمایی های جدید آیدین . از این شاه کارها که میکنه خیلی ذوقم میشه   همه مامانا اینجورین یا فقط من اینجورم؟!  این تانک هست که ازش گلوله هم شلیک شده  اینم هواپیما . ای جانم قربونت برم مامانی  اینم ربات آیدین ! ...
21 مرداد 1397

شن بازی

یکی از روزهای تابستون آیدین رو برده بودم خانه بازی و بیشتر مدت آیدین مشغول شن بازی بود.به بابایی پیشنهاد دادم وقتی رفتیم باغ از کنار رودخونه براش ماسه بیاریم و بساط شن بازی رو تو خونه براش آماده کنیم. بابایی هم براش این کار رو انجام داد و آیدین حسابی مشغول شده بود. تا اینکه از سر شیطنت شن ها رو میریخت تو راه پله و کار من شده بود جارو کردن  فعلا بابایی شن ها رو جمع کرده تا هم فضای مناسبش رو پیدا کنیم و هم مجددا شن بیاریم.آخه بیشترش جارو شده و رفته     پ ن :واقعا متاسفم برای اون عمه و عمو که برادرزاده شون رو ندیدن و میان از وبلاگ عکساشون رو برمیدارن. ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی  تو بمان و دگران وا...
20 مرداد 1397