آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

امید من آیدین

تولد 3 سالگیت مبارک قشنگم

دیروز به لطف خدا 3 سالت شد عزیزم. من و بابایی برات جشن تولد گرفتیم و تو خیلی خوشحال شدی. واقعا ممنون از مادرجون و خاله ها و عمه فرشته عزیز و بچه هاش که جشن مارو پرشور کردن   اما یادت باشه ننی بنی بدقول که قرار شد بیای و نیومدی    به هرحال خوش گذشت.الهی هزار ساله بشی مامان جون . برات یه دنیا ارزوهای شاد و رنگی دارم  ایدین و کادوهای تولدش ...
3 شهريور 1396

شهر بازی

آیدین هم مثل همه بچه ها علاقه ریادی به پارک و شهر بازی داره و اگر هر روز هفته هم بره بازی کنه سیر نمیشه . جالبه که هر دفعه هم برای خودش دوستای جدید پیدا میکنه که اکثرا دخترن  فاطمه و زهرا و هدا و ندا و تانیا و ... ...
29 مرداد 1396

آیدین نبات خور

آیدین علاقه زیادی به شیرینی داره و منم سعی میکنم نبات رو جایگزین شکلات و آبنبات بکنم.اینم دسته گل جدید آقا آیدین که به ظرف نبات دستبرد زده ...
29 مرداد 1396

سفرنامه مشهد

15 فروردین 1396 آیدین برای اولین بار زائر امام رضا شد. با ذوق و شوق سوار هواپیما شد و کمربندش رو بستم. وقتی هواپیما از زمین بلند میشد آیدین بی حرکت به جلو خیره شد.من نگران شدم و فکر کردم خیلی ترسیده ولی چند لحظه بعد دیدم چشماشو بست و خوابید  هم مسیر رفت و هم برگشت تو هواپیما خواب بود و چیزی ندید. فرودگاه مشهد هم چند دقیقه گم شد که سر سفره هفت سین پیداش کردیم. یه اتفاق جالب وقتی سوار اتوبوس شدیم به سمت هتل بریم وقتی چشمش به گنبد امام رضا افتاد با صدای بلند صلوات فرستاد که همه خندیدن و صلوات فرستادن. تو صحنها هم یه دل سیر آب بازی کرد . باغ وحش هم بردیمش که بعد از نیم ساعت براش عادی شد و بیشتر دنبال اسباب بازی بود. هوای مشهد فوق العاده سر...
27 مرداد 1396

آرایشگاه

امسال 30 فروردین برای اولین بار من و بابایی آیدین رو بردیم آرایشگاه. فضای جذابی داشت . ماشین شارژی و تلویزیون و کلی اسباب بازی. داخل حیاطش هم سرسره و تاب بازی . خلاصه تمام چیزهای مورد علاقه آیدین اونجا بود و ما خوشحال و کلی برنامه ریزی که حالا ازش فیلم و عکس میگیریم و ... چشمتون روز بد نبینه ، به محض اینکه آقای آرایشگر  دستگاه موزر رو روشن کرد گریه آیدین شروع شد و به هیچ روشی ساکت نشد . دیگه مجبور شدیم به زور موهاشو کوتاه کنیم . بابایی روپوش پوشید و بغلش کرد و منم سر آیدین رو محکم گرفتم و آقای آرایشگر با زحمت زیاد کارش رو انجام داد . آیدین اینقدر گریه کرد که تمام دهانش پر از مو شد و ما هم کلی حرص خوردیم.بالاخره موهاش کوتاه شد و بعد از د...
26 مرداد 1396

سلام دوباره

با عرض سلام خدمت همه دوستان عزیزم  و معذرت بابت وقفه چند ماهه در بروز رسانی وبلاگ آیدین جون  در خدمتتون هستم   ...
8 مرداد 1396

نقاشی های آیدین

داستان کلاغ و مار که ماره رفته تخم کلاغ رو شکسته و میخوره . اونم گلابی هستش  چندتا سیب  گل  آجی زهرا  گرگ  آدم  حلزون  به نظر من برای بچه دو ساله عالیه. نظر شما چیه ؟  ماشین یدک کش ! (بالایی) و ماشین سواری (پایینی ) ...
8 فروردين 1396

مبارک

مامان جان امروز دو سال و نیم شدی به سلامتی . تو این روزهای شلوغی قبل عید و خونه تکونی و بازار رفتن ها بازم حواسم بهت هست و منتظر این روز بودم . الهی همه بچه ها زیر سایه پدر و مادرشون سالم و سرحال باشن ...
3 اسفند 1395

مدرسه !

یه شب آیدین ساک بچه رو از کمدش آورد و یه جوری دستاش رو کرد توش و بندشو از گردنش رد کرده بود و در هال رو باز کرده بود بره . وقتی ازش پرسیدم کجا میخای بری ؟ جواب داد : مدسه  قربونت برم آخه مدرسه این وقت شب ؟ با این تیپ ؟ داخلم نمیومد و اصرار داشت برم مدسه . فدات بشم برای بزرگ شدن اینقدر عجله نکن . از این روزای شیرین  و خوابیدن تا 11 صبح لذت ببر . مدرسه هم میری ان شاءالله ...
3 اسفند 1395