سفرنامه مشهد
15 فروردین 1396 آیدین برای اولین بار زائر امام رضا شد. با ذوق و شوق سوار هواپیما شد و کمربندش رو بستم. وقتی هواپیما از زمین بلند میشد آیدین بی حرکت به جلو خیره شد.من نگران شدم و فکر کردم خیلی ترسیده ولی چند لحظه بعد دیدم چشماشو بست و خوابید هم مسیر رفت و هم برگشت تو هواپیما خواب بود و چیزی ندید. فرودگاه مشهد هم چند دقیقه گم شد که سر سفره هفت سین پیداش کردیم. یه اتفاق جالب وقتی سوار اتوبوس شدیم به سمت هتل بریم وقتی چشمش به گنبد امام رضا افتاد با صدای بلند صلوات فرستاد که همه خندیدن و صلوات فرستادن. تو صحنها هم یه دل سیر آب بازی کرد . باغ وحش هم بردیمش که بعد از نیم ساعت براش عادی شد و بیشتر دنبال اسباب بازی بود. هوای مشهد فوق العاده سرد بود و هنوزم وقتی یادم میوفته بدنم از سرما میلرزه. یه چیز جالب اینکه حضور ما در مشهد همزمان بود با اومدن زلزله که اونم داستانی شد و شب زلزله اصلا خوابمون نرفت. زیر سرم میلرزید و از خواب پریدم و مسافرای هتلهای اطراف اومده بودن بیرون و داد میزدن زلزله فرار کنید که من کلی ترسیدم ولی بابایی و آیدین خواب بودن و وقتی بیدارش کردم که بیا بریم بیرون ، بابایی با بیخیالی گفت بخواب چیزی نمیشه ،ولی کو خواب. خلاصه خوش گذشت .ان شاءالله قسمت همه بشه و همه بچه ها در پناه امام رضا سالم و شاد باشن