آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

امید من آیدین

کتاب

دیروز با آیدین رفتیم نمایشگاه کتاب . همه جور کتابی آورده بودن .به کتابهای کودک که میرسیدیم آیدین ذوق میکرد و میخاست برشون داره . تا اینکه رفتیم به سالن کتاب کودک و دو تا کتاب براش خریدیم . خیلی خوشحال شد . یکی از کتابها خیلی محکم بود و صفحاتش رو روی مقوای کلفت چسبونده بودن . بابایی گفت از اینها براش بخریم که نتونه پاره کنه ! خبر نداشت که همون روز بعد از رسیدن به خونه آیدین راه پاره کردنش رو کشف کرد و صفحه کتاب رو از روی مقوای کلفتش جدا کرد. ولی از کتاب خیلی خوشش میاد و به عکسهاش نگاه میکنه و براش که میخونم با دقت گوش میده . بعد که ازش میپرسم همون صفحه رو میاره و صدا درمیاره مثلا تعریف میکنه. اولین کتابی رو که براش خریدم خرس کوچولوی ب...
11 آبان 1394

شیرخوارگان حسینی

امسال برای دومین بار آیدین در مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کرد.جمعیت زیادی اومده بودن و داخل مصلی هم هوا گرم بود و آیدین هم که از شلوغی زیاد خوشش نمیاد برای عکس گرفتن همکاری نکرد. دو ساعتی که اونجا بودیم با یه پسر 3 یا 4 ساله فقط شکلات رد و بدل میکردن .شکلاتها داخل جلد بودن و آیدین چند تا لیس  میزد بعد میدادش به پسره و بعد از 1 دقیقه دوباره ازش میگرفت،جالبه که شکلاتها مال اون پسره بود. بعد این بازی براش تکراری شد و خوابش گرفت و بیقراری میکرد و ما هم همراه بابایی به خونه برگشتیم. خدا به حق علی اصغر امام حسین همه بچه ها رو برای پدر و مادرشون حفظ کنه الهی آمین... لالا لالالالایی گل پونه      &n...
29 مهر 1394

گردو چینی

20 شهریور امسال آیدین برای اولین بار در گردو چینی شرکت کرد . ما همراه خاله ها رفتیم باغ مادرجون و هم تفریح کردیم هم گردو چیدیم . گردوی زیادی نبود ولی شکر خدا اندازه خوردن خودمون شد. از دست نیش پشه ها  محمد (پسرخاله ی آیدین) برگهای سبز  رو روی آتیش میریخت تا دود کنه و پشه ها دور شن .آیدین هم کلی با محمد و فاطمه بازی کرد و سر تا پاش رو خاکی کرد و آخر سر هم کنار نهر آب دست و روش رو شستم و عصر هم به خونه برگشتیم . خیلی خوش گذشت ...
5 مهر 1394

سلامتی

چند روز بود آیدین کوچولوی ما مریض شده بود.بعد از واکسن یکسالگیش تب کرد  و من از استامینوفن استفاده کردم ولی تبش قطع نشد بعد ایبوپروفن دادم ولی بازم تب میکرد و من فکر میکردم بخاطر واکسنه ولی مرکز بهداشت گفت واکسن یکسالگی راحته و تب نداره. غذا هم نمیتوست بخوره و فقط شیر میخورد .  امان از تب بچه که مادر همش نگرانه و باید مراقب باشی خدای نکرده تشنج نکنه .چند شب همش بیدار بودم و پاشویه میکردمش.بعد 2 روز آب دهانش میرفت و گریه و بیقراری هم میکرد.با بابایی بردیمش دکتر و اون تا گلوش رو دید گفت وای وای ته حلقش زخم و آفت زده.چه بچه صبوری بوده که اذیت نمیکرده و تشخیص هرپانژین داد . این یه بیماری ویروسیه که تو بچه های 1 تا 10 ساله و بیشتر...
16 شهريور 1394

تولدت مبارک

دیروز تولد  آیدین کوچولوی ما بود . یکسال از اومدنت به زندگی ما گذشت. یه پاییز پر از مهر ، یه زمستون سفید ، یه بهار پر از شکوفه و یه تابستون پر از گرمی ... من و بابا برات بهترینها رو آرزومندیم و امیدواریم گذشت این روزها و شبها و سالها برات سرشار از خوشبختی و شادی باشه . خدا رو شکر بخاطر داشتن تو ... روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم تولدت مبارک گل زیبای زندگیم اگر برای دنیا یکی باشی برای من تمام دنیائی قشنگم تولدت مبارک ...
3 شهريور 1394

اذان

آیدین علاقه عجیبی به اذان داره ! وقتی که صدای اذان بلند میشه هر جا و در حال انجام هر کاری باشه خودش رو  می رسونه و تا آخر بهش گوش میده . با اینکه من مخالف تماشای تلویزیون تو این سن براش هستم (اکثر روانشناسها میگن ) ولی بخاطر علاقش به اذان اجازه میدم اون رو از تلویزیون نگاه کنه . تازگی ها هم با اذان همخونی میکنه و صداهایی در میاره به نظرم میخاد کلمه الله و لا اله الا الله رو بگه . چون حرف ل رو بلده . همه ذوقش رو میکنن قربونش برم .الهی دل همه ما با نور خدا روشن بشه . توصیه مامانی : بچه رو از همین الان با خدا آشنا کنین که لحظه لحظه زندگیش سرشار از آرامش باشه ... ...
31 تير 1394

دندون2

اولین دندون آیدین 5 ماه و 26 روزش بود که دراومد و خوشحالمون کرد. بعد از اون دیگه هیچ خبری از دندون نبود .گاهی نگران میشدیم که چرا دندون دیگه ای در نمیاره ولی بعد میگفتیم خب اینکه به دندون نیازی نداره و هر چی دیرتر در بیان دیرتر خراب میشن تا اینکه فردای عید فطر بابایی متوجه شد 3 تا دندون بالایی آیدین جوونه زدن  یعنی 10 ماه و 26 روزگی . چه جالب ... مبارکت باشه عزیزم ...
31 تير 1394

عید فطر

امسال برای عید فطر  باید برنامه ریزی مخصوصی برای آیدین می کردیم ، چون آیدین خان موقع نماز خوندن من و بابایی مهر نماز رو برمیداره و میخوره . ما هم مجبوریم مهر رو تو دستمون بگیریم و اون هم با تسبیح و جانماز و برگه های دعا مشغول میشه . من به این فکر میکردم که اگه برای نماز عید فطر بردمش میره و مهر جانماز خانمها رو بر میداره . دو راه حل داشتیم که یا آیدین رو نبریم نماز که چون کسی  نبود پیشش بمونه نمیشد یا موقع نماز خواب باشه. گفتیم بالاخره یه کاریش میکنیم. ما ساعت 6 صبح از خونه زدیم بیرون و اونم خواب بود . ساعت 6:40 دقیقه رسیدیم خونه مادرجون و از اون موقع آیدین بیدار شد. طبق رسم شهرمون رفتیم زیارت اهل قبور و به آقاجون خدابیامرز یه سر ز...
31 تير 1394