آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید من آیدین

عشق مامان

گل پسرم امروز این نقاشی رو از رو طرح دستمال کشیده فداش بشم .بعدم میگه این داستان من و زهراست.😉دختر و پسر همدیگه رو دیدن.بعد پسره قلب داد به دختره و یعنی دوستش داره.بعدم عروسی کردن. الهی فدات بشم پسر قشنگم   ...
10 آبان 1398

اولین شعر مدرسه

اولین شعری که آیدین یاد گرفته درمورد فصل پاییزه.مربی برامون داخل کانال مدرسه فرستاده تا باهاش کار کنم.منم هرجور میخوندم جور نمیشد. جروجروجر دوباره بارون میباره شروشروشر یه ناودون مشغول کاره قاروقاروقار کلاغا دسته به دسته باروباروبار تابستون بارشو بسته پروپروپر برگ و گل داره میریزه هووهووهو باد میگه فصل پاییزه تا اینکه فهمیدم آهنگ روش داره.وقتی با آهنگ میخونه دلم براش میره جیگر مامان.🤗 همش میگم آیدین دلم رو شاد کن.و اونم این شعر رو برام میخونه الهی قربونت برم. فیلمش رو گرفتم ولی نمیشه انگار بزارم وبلاگ.لطفا اگه کسی از دوستان میدونه چجور میشه فیلم بزاریم وبلاگ بگه .ممنون میشم. ...
23 مهر 1398

تولد 5 سالگی

با 40 روز تاخیر خاطرات جشن تولد 5 سالگی آیدین جون رو مرور میکنیم.گل پسر مامان پنج سالش شده قربونش برم هدایای تولد آیدین که طبق معمول ماشین هستن.آیدین از ماشین سیر نمیشه. گل پسرم شب با هدیه هاش خوابید.میگفت میخام خواب ماشین ببینم.قربونت بشم😘 بابایی قول دوچرخه بهت داد و خرید.الهی 120 سالگیت رو جشن بگیری عزیز دل مامان ...
11 مهر 1398

بوی ماه مهر

امسال پسر کوچولوی مامان به سن مدرسه رسید. مثل برق و باد گذشت.قربون قد و بالات پیش دبستانی مامان. الهی هر روز مدرسه ات پر از اتفاقای شاد باشه . چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی صبح 31شهریور 98 اولین روز مدرسه بود.بعد از 5 دقیقه که صدات زدم و ماساژت دادم بیدار شدی و دست و صورتت رو شستی.صبحانه آنچنانی نخوردی و منم برات گردو تر و انگور سیاه همراه با یه لقمه نان و پنیر و بیسکوییت گذاشتم داخل کیفت.با ذوق و شوق و کمک بابایی لباس فرم مدرسه رو پوشیدی و کفشهات رو پا کردی.از چندروز قبل که کفشهات رو خریدی خیلی ذوق داشتی که بپوشی و منم میگفتم فقط رو فرش بپوش تا برای مدرسه نو بمونه.انتخاب خودت بودن و دوستشون داشتی.وقتی برای خرید کفش رفتیم یه...
4 مهر 1398

خونه مادربزرگ

بچه ها کلا خونه مادربزرگ رو خیلی دوست دارن.بنظرم بخاطر آزادی عمل بیشتر و محبت بیشتره. (البته مادر بزرگ داریم تامادربزرگ، میدونید که 😉 )آیدین و آوینا خانوم هم که مستثنا نیستن.اونجا که برن از شکلات و شیرینی سرشار میشن 😉 شیطنت و ریخت و پاش هایی که تو خونه مجاز نیستن اونجا انجام میدن.آخر شب هم از خستگی هلاک میشن و تو راه برگشت تو ماشین خوابشون میره.الهی مادربزرگ همیشه سالم و سلامت و سایه ش بالای سر ما مستدام و در خونه ش به روی ما باز باشه همیشه.الهی  بعد از خالی کردن رختخوابها از کمد و ... فرستادم شون حیاط.اونجا شلنگ آب و آب بازی که دیگه نگو.همه جای حیاط و خودشون رو خیس کردن .حتی آیدین با شلنگ رو دیوارها آب می پاشید که آب از پنجره ه...
13 شهريور 1398

خاطرات شمال 98

سری قبل که رفتیم شمال خرداد 94 بود و آیدین 9 ماهه و چیزی از اون روزها یادش نمونده.امسال تابستون تصمیم گرفتیم عازم شمال بشیم و آویناخانم هم این سری همسفرمونه و 20 ماهشه.نمیدونم چیزی یادش بمونه یا نه.در ضمن اولین سفر طولانی بود که با ماشین خودمون میرفتیم.ممنون از بابایی که حدود 1500 کیلومتر ! رانندگی کرد.قبل رفتن من نگران بودم که نکنه تیرماه شمال خیلی گرم باشه و خوش نگذره ،ولی خداروشکر وقتی رسیدیم هوا عالی بود و بچه ها با خیال راحت کلی آب بازی کردن. ابتدای راهمون آزادراه قم کاشان بود که عجب بیابون گرم و خسته کننده ای بود. قرار شد برای شب جمکران بمونیم و فردا صبح به طرف تهران حرکت کنیم. برای اسکان یه اتاق گرفتیم که 12 ...
3 مرداد 1398

ادا بازی

من تصمیم داشتم عکس آیدین رو بفرستم شبکه پویا شاید روز تولدش رو بهش تبریک بگن.تا اینکه دو سه روز پیش خاله الهه بهم گفت سایت برا متولدین مرداد و شهریور باز شده و ما عکس زهرا رو فرستادیم شما هم عکس آیدین رو بفرستید.منم گفتم آیدین بیا ازت یه عکس بگیرم بفرستم.اما طبق معمول اینقدر مسخره بازی درمیاورد که یه عکس درست حسابی نشد ازش بگیرم.آخر سر هم یه عکس از آرشیو سفر کیش فرستادم. تا ببینیم نشون بدن یا نه . جالبه که آوینا خانم هم همینطوره. هروقت میخای ازش عکس بگیری اصلا نمیایسته و آدم رو کلافه میکنه 😘 میگفت سرم میخاره 😂 هرچی میگفتم عادی باش ! قربون این شیطنت هات مادر 🤗 ...
5 تير 1398

کاردستی های جدید

بعد از ساختن خروس کاغذی و ذوق و شوق و تشویق زیاد ما آیدین هرروز بعد از تماشای برنامه مهد پویا کاردستی جدید میسازه که بعضیاش واقعا باحالن.قربون دستای کوچولوت مادر😆 ماهی چراغ راهنمایی این دختره محشره.موهاش رو نخ گذاشته اینو با خمیربازی درست کرده و میگه تلویزیون منه.داره شبکه پویا نشون میده زنبور عسل (چقدر درازه ) مجسمه ( من که نفهمیدم چیه ) هواپیما جوجه طلایی ابر و قطره های بارون و چتر (فدای پسرم) کفشدوزک کرم خودش میگه این بابای که داره فوتبال بازی میکنه( فقط موهاش) بستنی توت فرنگی بالون !! درخت سیب خودش میگه:این...
2 تير 1398

اردی بهشت

بگذار با تو خاطر تقویم گل کند اردیبهشت را تو برایم بهشت کن اردیبهشت کمی از بهشت است ، خنده های تو اما تمامش ... باش ... وقتی تو باشی هر روز از فصل تقویمم اردیبهشت است . لبخند اردیبهشت روی لبهای توست . تو که میخندی برایم زمین چیزی از بهشت کم ندارد ...   ...
6 خرداد 1398